معنی استقلال خسروپرویز

حل جدول

استقلال خسروپرویز

شبدیز


خسروپرویز

آخرین پادشاه مشهور ایران باستان


پسر خسروپرویز

مهرداد

نام های ایرانی

خسروپرویز

پسرانه، نام یکی از پادشاهان ساسانی

لغت نامه دهخدا

استقلال

استقلال. [اِ ت ِ] (ع مص) برداشتن و بلند کردن. || بلند برآمدن. به جای بلند آمدن. یقال: استقل ّ الطائر فی طیرانه. || بلند و دراز شدن گیاه. || رفتن. || کوچ کردن قوم. || رخت برگرفتن. (منتهی الارب). || استقلال حمول البین، برگرفتن خوان طعام از پیش مردمان. || استبداد. ضابط امر خویش بودن. (تاج العروس). بخودی خود به کاری برایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بخود بکاری ایستادن بی شرکت غیری. (غیاث): از شغل هایی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). روزی او را گفتند فلان مقدم را حق رسید و فرزندان او به حد استقلال نرسیده اند. (کلیله و دمنه). || طاقت آوردن. تاب آوردن. (تاج العروس). || اندک شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث). || کم کردن. || خشم گرفتن. || لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

استقلال طلبی

عمل استقلال طلب طرفدار استقلال بودن


استقلال طلب

جدایی خواهی (اسم) آنکه طرفدار استقلال است.

فرهنگ معین

استقلال

خودمختار بودن، اداره کشور با اختیار و آزادی بدون مداخله کشورهای بیگانه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

استقلال

خودسالاری

کلمات بیگانه به فارسی

استقلال

خودسالاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

استقلال

آزادی، خودمختاری،
(متضاد) وابستگی

فرهنگ فارسی آزاد

استقلال

اِسْتِقْلال، مستقل بودن، آزادی داشتن، به رأی خود کار کردن.




یَومُ الاِستِقلال: روز تعطیل هفته در تقویم بهایی _ جمعه،

فارسی به عربی

استقلال داخلى

استقلال ذاتىّ

عربی به فارسی

استقلال ذاتىّ

خودگردانى , خودمختارى , استقلال داخلى , خود اتّکایى

فرهنگ عمید

استقلال

آزادی داشتن، به آزادی کاری کردن، بدون مداخلۀ کسی کار خود را اداره کردن،
(سیاسی) آزادی دولت‌ها در ادارۀ امور کشور، تصمیم‌گیری، و قانون‌گذاری،

معادل ابجد

استقلال خسروپرویز

1713

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری